در صخرهها
بخش اول - (هم شعر و هم نثر ) - گرفتاری
در صخره های خروشان ، در شن های بیابان ، زندگانی پیچ و تاب دارد ، در آینه سایه خواب دارد در جایی که رشک اشک میریزد ، واقعیت را دم مشک میریزد، تو چه هستی به پیدایش چه میگردی ، مورچه ای همزاد ریشه بود ، ریشه ای خشک در جوی بار ، ریشه ای که در سم غوطه ور بود، آن مور سر سیاه ، بی چاره بی راه ، به دنبال کمک در لانه ی شیران ، ریشه هایش در آب گیر کرده بود ، بیشه هایش برهوت ز آب بود، با اینکه پاهایش توان راه بود ، به دنبال چه بود ، کجا بود ، مور در آب ذهنش در خواب بود ، مور جویی بود ز اشک ، چه چیزی نمایان نبود در آب رشک ، چهره اش گریان پاهایش بی جان ، مور تقلا زد جان گرفت هوار زد ، هوار هوار زنان ز زبان قاصدک قاصدک میکرد ، قاصدکی گم کرده است ، ریشه هایش ز رود باز شد ، تقلا میزد پاسخش زار شد ، مور همانند زنبور نیش اش را زده بود ، جوی سوارش کرده بود ، راهی نبود ، ریشه هایش سنگین و سنگین تر شد ، توانش را نداشت صدایش طنین تر شد ، ریشه ای مرده که زخم خورده ، در آب برده ، مرگ ثانیه شمار شمرده.
در این تقلای زیاد آن یادش برده ز یاد باتلاق به کمکش نمیاد هر چه بکنی فریاد نمی شوی آزاد باتلاق است استاد به یاری جوی آمد باد مور به کمک داشت اعتقاد ولی چگونه در این تندباد ریشه ای ایستاد به او جواب داد به فریاد ریشه ای دراز فرستاد ریشه را گرفت ولی افتاد پاهایش درد با خندگان باد جوی سریع ، یه اتفاق رخداد ریشه او را گرفت ریشه ی راد مور کم هوش به یاد قاصدک افتاد ***بخش دوم: (شعر - پیمود راه)
ریشگان گرفته است دستان مور دستان بی جان چشمانی کور پر از آب پر از شور ز یارش بود خیلی دور مور بی جان بی توان می آورد قاصدک قاصدک بر زبان پنداشت داشت باید کمک کند ولی نداشت زمان بدنی پر از آب ذهنی در خواب به دنبال پاسخ به دنبال جواب چشمانش سوسو میزد گشود کو کو میکرد درختی پیر گرفتار در زنجیر در آب ولی کویر بادیه طلا ولی فقیر درخت پاسخ اش داد تو که هستی چرا میکشی فریاد مور خسته زبانش بسته پاسخی در هسته پاسخم در دشته بر زبان خیس تکانی داد پاسخی افزود فریاد پرت شدم در آب انداختم باد در این قاب قابی سمی پر از آب دیگر ندارم هیچ تاب باد بد است باد دشمن است باید برم برسم به داد قاصدک منتظر است ریشه هایش ندارند تاب خیلی دارم اضطراب ریشه که داشت غمی هم سو مور را گرفت بالا گفت کجاست یارت کجا میکند سوسو مور کرد شروع به راه افتادن باد هنوز میکرد هوهو ***بخش پایانی: (نثر - توهم)
در این راه دراز ، که کرده بود جوی آن را فراز ، موری خسته و لجباز ، کشیده بود بر دستان درخت دراز ، مور شگفت زده بود ، چرا درخت کرده بود به او یاری ، آیا میخواهد بکند چه کاری ، باد که هنوز میکرد هوهو ، صدای گوش خراش ، جلوگیر نگاه جلوگیر چشاش ، درخت قوی با قدرت ، ریشگانی سراسری بر روی شاخگان آن مور سوار بود ، داشت چیزی میدید از دور ، دیوان بزرگ آسمان ، همان هایی که بودن حاکمان ، قاصدک ز آنها داشت هرسان ، چرا داشتن میخندیدن ، انگار داشتن چیزی را میبلعیدن ، ذهن مور شروع کرد به تپیدن ، قلب اش شروع کرد به ترسیدن ، قاصدک به او میگفت ، دیوان با او خوب نیستن ، یار نیستن بدن هیچوقت در خواب نیستن ، درخت به او گفت ، به چه مینگری ، صورت ات شده است خاکستری ، مورچه گفت آن دیوان بزرگ ، در آسمان را میبینی ، دشمن است بد است همدست باد است ، آنها بر ما مینگرند و میخندن ، یار نیستن همه چیز را میدزدن ، درخت گفت چرا آنها که یار گیاهان و یاور آنهان ، نور آشنای آنهان ، مور تردید کرد ، سری تکان داد چرخید دیو سپید را نگاه کرد ، داشت میخندید ، نگاهی قوی ، مور میلرزید ، چیزی پر پر در هوا ، نگاه پر نفوذ ، پر از خفا ، مور لرزید ، ترسید ، مور هوار زد ، هواری طنین ، درخت گیج شد ، خورد زمین ، مور پرت شد ، خورد به صخره ، زخمی شد ، بدنش زخمی ، دردی جدید ، قاصدک پر پر شده بود، در پایانی نگاه میخندید ، مور افتاد ، خندید ، قاصدک پنداشت داشت توهم است و مور هم همین توهم را میچشید هر دو افتادن بر زمین ، دیو سپید دوباره میخندید. (پایان)